- گور کردن
- دفن کردن مرده را: نصر سیار برو اصل عمرو نماز کرده اندر سراپرده خویش گور کردش. یا به گور کردن، دفن کردن
معنی گور کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بفاصله ای بعید فرستادن
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
پر نمک بودن
گذشتن و عبور کردن از جایی
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
مشورت کردن، کنکاش کردن، رای زدن
فراهم و آماده کردن، مرتب و هماهنگ کردن
زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن
کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن، کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن
کوشش تمام کردن و بنهایت چیزی رسیدن
نابینا ساختن اعماء
عبور کردن گذشتن: همی رو چنین تا سر مرز هند وز اینجا گذر کن بدریای سند، داخل شدن تیر در موضعی و از آن بیرون رفتن: آری آن تیر از او چو کرد گذر شد گشاده بر او دو چشم دگر. (جامی)، تجاوز کردن رحجان داشتن: هنر بر گهر نیز کرده گذر سزد گر نمانی بترکان هنر. یا گذر کردن بر دست کسی. بدست کسی آمدن و بیرون رفتن چیزی: این شیخ با این همه جاه و قبول و مال بسیار که بر دست او گذر میکند
گرو کردن چیزی را بچیزی. برهن دادن چیزی را در مقابل چیزی دیگر: گرو گن بعمرابد جام را گرو گیر کن باده خام را. (نظامی)
عمیق کردن ژرف کردن
شنودن، استماع، شنیدن
گول زدن، یا خود (خویش) را گول کردن، خود را نادان نشان دادن: گول بس کن خویش را غره مشو، آفتابی را رها کن ذره شو، (مثنوی)
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
شکار کردن
blenden
oślepiać
ослеплять
осліплювати
aveugler
accecare